تاریخ ترجمه در ایران و داستان های پر ماجرای ترجمه به فارسی
14 تیر 1396 - 5:36
تاریخ ترجمه در ایران و داستان های پر ماجرای ترجمه به فارسی
تاریخ ترجمه در ایران قدمت زیادی دارد و داستان ها و ماجراهای جالبی در این رابطه وجود دارد. زبان فارسی که امروز در ایران، افغانستان و بخشهایی از آسیای مرکزی صحبت میشود یکی از شاخههای هندوآریایی خانوادهی هندواروپایی زبانها و دنبالهی مستقیم فارسی باستان و میانه است. پیش از سلطهی استعمار، فارسیزبان تشکیلات دولتی، قضا و فرهنگ در شبهقارهی هند نیز بود. در زمانهای گوناگون طی دورههای گذشته، فارسی در بخشهایی از قفقاز و در دربارهای عثمانیان زبان ادبیات بوده است. در حال حاضر، همهی ایرانیان و تاجیکان و اکثریتی از افغانان این زبان را به کار میبرند. همچنین به دنبال انقلاب سال 1357 ایران، جنگ داخلی در افغانستان و فروپاشیِ اتحاد شوروی، فارسی بهتدریج بهصورت زبان جمعیت عظیم ـ و در حال رشدی ـ از مهاجران فارسیزبان در میان ملتهای دیگر درآمده است.
ترجمه به فارسی تاریخچهای دراز و پرماجرا دارد و در تکامل تمدنهای ایرانی و ایرانی شده در سراسر آسیای غربی و فراسوی آن نقش مهمی ایفا کرده است. در ایران سدههای میانی، دادوستد میان عربی و فارسی، ویژگی اصلی و تعیینکنندهی فعالیتهای مربوط به ترجمه بود. در پیِ یورشهای مغول و تاتار در سدههای هفتم تا نهم هجری کنش و واکنشهای تازهای میان فارسی از سویی و شماری از زبانهای هندی و ترکی، از سویی دیگر، پدید آمد و موجب پیچیده و گونهگونتر شدن این تاریخچه شد.
شاهنشاهی ایران باستان
طبق دقیقترین اطلاعات ما، پارسی باستان در هزارهی دوم پیش از میلاد براثر امواج گونههای مهاجم استپهای سیبری و شمال اروپا به فلات ایران راه یافت و سرانجام زبان هخامنشیان (559 ـ 330 م) شد، سلسلهی پادشاهانی که بزرگترین و نیرومندترین امپراتوری را در دنیای قدیم بنیاد نهادند. با این همه پارسی باستان عمدتاً در پرسیس، یعنی منطقهی جنوب مرکزی ایران امروزی که اکنون به فارس معروف است، صحبت میشد. تصور میرود که ادبیات این زبان بهطور شفاهی منتقلشده است، چون هیچ سابقهی مکتوبی از آن نداریم. البته ما اوستا را در اختیار داریم و آن کتابی دینی نوشتهشده به زبانی است که پژوهشگران آن را اوستایی نامیدهاند، زبانی که پیوستگی نزدیکی با پارسی باستان دارد.
بهتدریج پارسی باستان جای خود را به زبانهای دیگر، ازجمله پارتی و مادی (1) داد. شاهنشاهیِ هخامنشی چندزبانه بود و بسیاری از اسناد آن نهتنها به زبانهای گوناگون شاهنشاهی، بلکه به بابـِلی و عیلامی نیز نوشته میشد.
با بنیادگذاری سلسلهی ساسانی در ایران (224 ـ 652 م) و ظهور فارسی میانه، معروف به پهلوی، رفتهرفته آن اندازه اطلاعات دربارهی تبادل فرهنگی [میان گروههای زبانی] به دست میآوریم که میتوانیم بحث و بررسیهای بسیار انجام دهیم. در اواخر دورهی ساسانی، شمار اینگونه ترجمهها بسیار افزایش یافت؛ این شاید یکی از راههای مقابله با ظهور گرایشهای انحرافی در آیین زرتشتی بود. بسیاری از ترجمههای باقیمانده از اوستایی به فارسی میانه خصلت دینی دارند و عنصرهای سامی بهوفور در آنها یافت میشود. برخی از آنها دربردارندهی برگردانهایی از اوستا و دیگر کتابها است که یا به الفبایِ اوستایی معروف به پازند (2) نوشتهشده، یا به خط عربی که در سدههای بعدی به کار گرفته شد.
همچنین میدانیم که شاهان ساسانی مشوق ترجمه از یونانی و لاتین بودند. ایرانیان اطلاعات تاریخی بسیاری را که درنتیجهی هرجومرج پس از فتح ایران به دست اسکندر (330 ق.م.) ازدستداده بودند، از طریق این ترجمهها باز به دست آوردند. شاپور اول فرمان داد تا ترجمههای زیادی از آثار یونانی و هندی صورت گرفته، در مجموعههایی از متنهای دینی گنجانده شود. شاپور دوم بر پایهی اوصاف ارائهشده توسط تاریخ نویسان یونانی، مدعی بخشهایی از امپراتوری رم شد.
مهمتر اینکه رواج گستردهی فلسفه و علوم یونان در ایران درست پیش از ظهور اسلام میتواند در اصل نتیجهی ترجمههایی باشد که اکنون بهطور عمده ازمیانرفته است. در اوایل سدهی ششم میلادی، خسرو اول معروف به انوشیروان به تأسیس یک بیمارستان و یک مدرسهی پزشکی در شهر گُندی شاپور فرمان داد. در آنجا فیلسوفان و پزشکان یونانی و سوری در کنار هم کاران ایرانی خود به کار مشغول شدند. این پادشاه همچنین دستور داد پَنْجه تَنْتَره به پهلوی ترجمه شود؛ این مجموعه حکایتهای هندی پایهی آثار بیشماری در ادبیات ایران پس از اسلام قرار گرفت.
بعدها، این اثر، شاید از راه ترجمهها یا تلخیصهای متأخرتری که به سریانی صورت گرفته بود، بنیاد داستانهای فراوانی در اروپای قرونوسطا شد. دایره المعارفهای عربی و وقایعنامهها نام چندین منبع مهم را که دارای اطلاعاتی تاریخی درباره ساسانیان است آورده و اطلاعات مندرج در آنها را ضمیمهی اطلاعات خودکردهاند. بر طبق این منابع، در اوایل سدهی اول هجری بسیاری از آثار ادبی هندی نیز به فارسی میانه برگردانده شد. افزون بر پَنْجه تَنْتَره که بعدها در آن تغییرهایی داده شد و بهصورت کلیله و دمنه در آمد. این آثار هندی، افزون بر حکایتهای متعدد دیگر، شامل دو کتاب از کتابهای سندباد نیز بود.
ایران سدههای میانی
در نیمهی دوم سدهی اول هجری، اسلام بهتدریج ولی پیوسته و بیوقفه در سرتاسر فلات ایران گسترش یافت. این رویداد نهتنها به لحاظ دینی، بلکه ازنظر فرهنگی و زبانی نیز در زندگی ایرانیان نقطهی عطف بینظیری است. زبان فارسی ملموسترین حلقهی اتصال میان فرهنگهای پیش و پس از اسلام است. درست است که فروگذاشتن خط پهلوی ـ و گزیدن خط عربی بهجای آن ـ به تغییرهای مهم زبانشناختی انجامید، خط جدید بسیار سادهتر و پیش رفتهتر بود. افزون بر آن، هر جا خط عربی دارای حرفهای بیصدای فارسی نبود، نشانههایی برای آنها به خط عربی افزوده شد. خلاصه، گزینش خط عربی برای فارسی، آنگونه که برخی اصلاحطلبان نوگرا گمان کردهاند، باعث گسستگیهای قابلملاحظهای نشد.
طی دو سده بعد، گروهی از ایرانیان فرهیخته تلاشهایی را در حوزه ترجمه رهبری کردند که هدفش حفظ متنهای ایرانی پیش از اسلام بود. آنان مهمترین سندهای پهلوی ـ ادبی، دینی و جز آن ـ را به عربی برگرداندند به امید آنکه مندرجات آن سندها را در تنها شکلی که احتمال باقی ماندنش وجود داشت، محفوظ نگهدارند. روزوه یا روزبه که به نام اسلامیاش عبدالله بن مقفّع (کشتهشده در حدود 142 ق) بیشتر شهرت دارد، پنجه تنتره و خوتای نامک (مجموعهای از داستانهای اسطورهای از شاهان و قهرمانان ایرانی) را به عربی ترجمه کرد. بهاحتمالزیاد، او مسئول ترجمهی گزارشهای مربوط به مزدک، اصلاحگرای سدهی ششم و گزارشهای مربوط به پی روانش، به عربی نیز هست.
هر بحثی از سنت ترجمه در زبان فارسی باید با رابطه بسیار پرپیچوخم و چندجانبهی عربی و فارسی در سدههای دوم و سوم هجری آغاز شود. در این بحث باید دو فعالیت موازی را در نظر داشت. نخست، همانگونه که پیشتر ذکر شد، شامل یکرشته ترجمههایی است که از متنهای برجایمانده به عربی ترجمه و چندی بعد باز به فارسی برگردانده شد. دومین فعالیت که تازه مسلمانهای ایرانی آن را بر عهده گرفتند، بهطور عمده بهصورت نگارش شرحهایی بر قرآن ظاهر شد. قرآن، بهعنوان کلام خداوند، غیرقابل ترجمه به شمار میرفت. پس مسلمانان فارسیزبان متنهای مهمی عرضه کردند تا پیام اللهی را به مؤمنانی که عربی نمیدانستند ابلاغ کنند. این متنها، گرچه ازلحاظ فنی تفسیر به شمار میآمد، دارای شمار زیادی ترجمههای لفظ به لفظ بود. شارحان مسلمان ساختار جملهها و نحو آیههای قرآنی را کمابیش دستنخورده نگه میداشتند و آنها را با تفسیرها و توضیحهای زیادی تکمیل میکردند. اینگونه ترجمهها اغلب احساس بیگانگی در خوانندگان میآفرید و خصلت ناآشنای زبانی را که خداوند پیام خود را به آن نازل کرده بود، نشان میداد.
کهنترین متنهای باقیمانده به زبان فارسی، افزون بر نخستین نمونههای سنت نوشکفتهی شعری، شامل شماری ترجمه است. ازجملهی اینها میتوان دو سند مهم را برشمرد که با خطهایی جز از خط عربیِ اصلاحشده و برای نگارش فارسی نوشتهشده است؛ یعنی: شرحی بر کتاب حزقیال نبی به خط عبری و ترجمهای از مزامیر داوود به خط سریانی.
افزون بر اینها، ترجمهی کتابهای غیردینی از عربی بود که از همهی نمونههای قدیم اهمیت بیشتری داشت. مثلاً، حدود العالم، کتاب کهن بسیار مهمی از مؤلفی ناشناس، ترجمهای است از برخی بخشهای تاریخ طبری.
در سدههای چهارم تا ششم، ترجمه به فارسی شتاب زیادی گرفت و از این رهگذر مجموعهی بسیار بزرگی از رشتههای گوناگون دانش، از پزشکی، نجوم، جغرافیا گرفته تا تاریخ و فلسفه در اختیار خوانندگان فارسیزبان قرار گرفت. فضای تحمل دینی و بحث و جدالهای نظری که به همت خلیفههای عباسی در بغداد ایجاد شد، الگویی به دست حکم رانان محلی در بخشهای گوناگون ایران، بهویژه در منطقههای شمال شرقی یعنی خراسان و ماوراءالنهر، داد. در سایهی پشتیبانی دربارهای سلطنتی، آثاری از یونانی، لاتین، سریانی، آرامی، حتی چینی و سانسکریت ـ اغلب از راه منابعی که قبلاً به عربی ترجمه شده بود ـ رفتهرفته به فارسی درآمد.
ترجمه کتاب بر اساس مصلحت
در همهی این فعالیتها، کتابها را با توجه به سودی که داشتند، با دیدی مصلحتگرایانِ ترجمه میکردند. مترجمان به ترجمهی آثاری که لازم، مهم یا سودمند میدیدند میپرداختند؛ این کار را هم بیجار و جنجال و بدون خودنمایی انجام میدادند. متنها دستخوش تغییرهایی قرار میگرفتند: به بیانی سادهتر بازنویسی میشدند، افزودههایی بر آنها نوشته میشد، کوتاه میشدند، به کمک تکملههایی اصلاحهایی در آنها صورت میگرفت، یا بهگونهای جرحوتعدیل میشدند که مناسب نیازهای ویژهی خوانندگان جدید بشوند. مترجمان متنهای غیردینی بیش از مترجمان قرآن و دیگر متنهای اسلامی، به ویژگیهای دستوری فارسی توجه نشان میدادند. درنتیجه، دو رویکرد نسبتاً متفاوت به ترجمه رونق گرفت، یکی مناسبِ گفتارهای دینی و فلسفی و دیگری که رویکردی آزادتر بود، مناسب ترجمههای علمی.
نمونههای نوع اخیر بهاندازهای زیاد است که نمیتوان آنها را شمارش کرد، ولی دو مورد از آنها در اینجا شایانذکر است. در میانسالهای 472 ـ 482 هجری، محمد بن منصور گرگانی، معروف به زرّیندست، بر پایهی کتاب عربیِ تذکره الکحّالین از دانشمندی مشهور به علی بن عیسی، کتابی راهنما در چشم پزشکی با عنوان نورالعیون نوشت. مترجم برای آنکه این اثر را برای خوانندگان فارسیزبان سودمندتر سازد، اصل عربی کتاب را در قالب جدیدی از پرسش و پاسخ ریخت. وی همچنین اطلاعات زیادی که براثر تجربهی عملی در رشتهی جراحیهای چشم پیداکرده بود به این کتاب افزود. همینطور، هنگامیکه پژوهشگر سدهی ششمی ابونصر احمد قُبادی سرگرمِ ترجمهی تاریخ بخارا، تألیف نَرشَخی (سدهی چهارم هجری) به فارسی بود، این اثر را با افزودن ضمیمهای روزآمد کرد. این هر دو کتاب بعدها از میان رفت و فقط گریده هایی از اثر دوم (ترجمه فارسی) که پس از مرگ مؤلف به کتاب دیگری پیوست شده، برجایمانده است.
این رویکرد به ترجمه، اطلاعات علمی فراوانی برای ایرانیان سدههای میانی فراهم آورد. شاید بهترین نمونه دانشنامهی علایی، اثر دایره المعارفگونه است که به دست پزشک نام دار، پور سینا، آغاز و به کوشش شاگردش، جوزجانی، کامل شد. این کتاب دانشنامهای است کوتاه از رشتههای گوناگون که به علوم متمایلتر است تا به ادبیات و هنر. دانشنامهی علایی، به شیوهای کموبیش نظاممند، به هر حوزهی قابلتصور از فعالیتهای بشری میپردازد، از نجوم و شاخههای گوناگون آن گرفته تا فلسفه، الاهیات، علم الاخلاق و عرفان؛ و نیز دارای اطلاعاتی است درباره خاصیتهای اجسام انسانی و حیوانی، گیاهان و اشیاء، سمها، پادزهرها و پیشگوییها و نوادر و غرایب بیشمار. به لحاظ تاریخی، دانشنامهی علایی، نخستین نمونه از آثار دایره المعارفگونه ی متعدد فارسی است که کوشش میکنند ترکیب یا سنتزی از دانشهای موجود، چه نظری چه عملی، به دست دهند. پدید آمدن چنین آثاری بدون وجود سنت ترجمه، آزاد از محدودیتهای مربوط به انتساب [آثار به مؤلفان آنها] و عرف و آداب اجتماعی، احتمالاً ناشدنی بوده است.
عربی، در ایران سدههای میانی، همچون در دیگر نقاط جهان اسلام، زبان مشترک بود. تقریباً همهی نویسندگان و دانشمندان ایرانی دوزبانه بودند، و شمار بسیار زیادی از اهل دانش و فیلسوفان، همگی یا عمدتاً همچنان به عربی مینوشتند. بهجز طبریِ مورخ و پور سینای پزشک و فیلسوف، سه تن از بزرگترین دانشمندان دینی ـ فقیه شیعی، محمد توسی (د. 468 ق)، اصلاحگر سنّی، غزالی (د. 505 ق) و زمخشریِ معتزلی مشرب (د. 539 ق) که نحوی و لغوی بزرگی نیز بود ـ همچنین فقیه و فیلسوف معروف فخرالدین رازی (د. 606 ق) را میتوان در زمرهی این گروه شمرد. این افراد برخی اوقات از آثاری که اصلاً به عربی نوشته بودند خود ترجمه گونههای فارسی فراهم میکردند، یا شاگردان خویش را در انجام چنین کاری هدایت میکردند؛ این دلیلی است بر اینکه چرا مرزِ میان ترجمه و اصل، به شکلی که در آن فرهنگ تصور میشده، به نظر ما مبهم و نامشخص میرسد.
این انعطافپذیری به دانشمندان و فیلسوفان ایرانی امکان داد تا همزمان هم نویسندگانی مبتکر باشند هم مترجم. نبود نگرانی بابت حق مالکیتِ اثر در آن روزگاران پایهی تلاشهایی را که امروزه برای متمایز کردن تألیف از ترجمه میشود سست میکند. اعمال اقتباس، جرحوتعدیل و انتحال به شیوههایی صورت میگرفت که در مقولهبندیهای امروزی نمیگنجند. مجموعهی آثار فلسفی و علمی فارسی پر است از متنهای دوزبانه یا ترکیبهای عربی ـ فارسی، و متنهایی که در آنها نوشتهی اصلی و تفسیر آن به دو زبان گوناگون است. متنهای فراوان دیگری هم هست که خصلتی بینابین دارند؛ اینگونه آثار را هم میشود و هم نمیشود کتابهایی اصیل به شمار آورد زیرا بعدها تفسیرها یا ترجمههایی با حاشیه و افزوده به آنها الحاق شده است. منشأ چنین آثاری را با توجه به اوضاع ایران سدههای میانی، باید عربی دانست، مگر آنکه عکس آن ثابت شود. این کتابها معمولاً در زمانهای بعد، از فارسی به ترکی، اردو یا هندی ترجمه میشد.
شاید بتوان به گرایشی در اینجا اشاره کرد: پیش از یورش مغول در سدهی هفتم هجری، فارسی اساساً زبان ادبیات و عربی عمدتاً زبان دانش بود. ایرانیان سدههای میانی را که عموماً به عربی مینوشتند، میتوان متولیان و وارثان سه سنت پیش از اسلام در نگارشهای علمی شمرد: ایرانی باستانی، یونانی هلنیستی، و هندی. آنان آثار علمی را از عربی ترجمه میکردند و آراء خود را به آن میافزودند. بدین ترتیب نصرالدین طوی (د. 673 ق) درس نامههای اصلی ریاضی و هندسه، ازجمله اصول اقلیدس و اُکر (3) تئودوسیوس (4) را به عربی برگرداند و احکام نجوم بطلمیوس را از عربی به فارسی ترجمه کرد. او در هر مورد، آرا خود را به ترجمهها افزود. خواجه نصیر نیز بر پایهی آثاری هندی که بر ما ناشناخته است، چند رساله ی فارسی در حساب نوشت.
و بدین ترتیب دومین روند [در تاریخچه ی ترجمه] دیده میشود: در سدههای میانی، فارسی از حیث اهمیت دومین زبان جهان اسلام بود، مرتبهای که تاکنون آن را حفظ کرده است. فارسی مهمترین زبانی است که از طریق آن دانش های اسلامی به اروپا راه یافتند، بهویژه در دوره ی پس از هجوم مغول. در آن زمان، نوشتن کتابهای علمی اصلن به زبان فارسی آغاز و بعدها به عربی ترجمه میشد. در فهرست این نوع آثار میتوان آن کتابهای نجومی را جای داد که بر مشاهده های مستقیم استوار است و در آذربایجان سدهی هفتم هجری به امر هلاکو، یا زیر نظارت الغ بیگ، فرمان روای دانشمند سمرقندی در سدهی نهم هجری، ثبت و ضبط شد. هر چه بر اهمیت این روند در تکامل ترجمه در شبه قاره ی هند تأکید شود، نمیتواند زیاده از حد باشد.
ترجمه در ایران همچنان بخش مهمی از مطالعات دانشگاهی و کارهای حرفهای را که با زبانهای خارجی سر و کار دارد تشکیل میدهد و به عنوان وسیلهای برای ارتباط های اجتماعی، فرهنگی و ادبی میان ایران و بقیه جهان ـ بهویژه با توجه به تنگناهای اخیر بر تجارت و مسافرت ـ نمودِ برجستهای پیدا کرده است.
دوران پس از مغول
تا پیش از سدهی هفتم هجری، فارسی به عنوان زبان علم، دین، ادبیات، حقوق و نیز وسیله ی ارتباط در هندوستان کاملن جای خود را باز کرده و ترجمهی شماری از آثار مهم از سانسکریت و دیگر زبانهای هندی به فارسی آغاز شده بود. سده ها سلطه استعماری بریتانیا در هند و اعتلای نوگرایی و ایدئولوژی های ملیگرایانه در ایران و دیگر جاها در جهانِ فارسیزبان، باعث شده است اهمیت این آثار شناخته نشود. با این حال، پارهای از ترجمههای مهمتر برای ما شناخته شده است. ازجمله ی آنها به این موردها میتوان اشاره کرد: ترجمهی عزیز نوری دهلوی از کتاب نجومیِ وَرَهْرا مِهِرا (د. 587 م) که در سدهی هشتم هجری صورت گرفت؛ ترجمهای مربوط به سال 995 هجری از لیلاواتی (5) (رسالهای در حساب و هندسه تألیف دانشمند سدهی ششمی هندی بهاسکارا) و رسالهای در باب جبر با نام ویجا گانیتا (6) که در سال 1044 هجری ترجمه شد. به ده ها ترجمهی کماهمیتتر نیز میتوان اشاره کرد که معروفترین آنها رساله ی در جبر و مقابله (1229 ق) از نجمالدین ککوراوی است.
یکی از مرکزهای بسیار مهم ترجمه دربار امپراتور اکبر بزرگ در نیمهی دوم سدهی دهم هجری بود در 990 هجری، وزیر اکبر، ابوالفضل، با صدور فرمانی فارسی را زبان رسمی دولتِ امپراتوری مغول اعلام کرد. درنتیجه، فارسی بر سرتاسر شبه قاره ی هند تا بنگال سیطره یافت و کتابهای ادبی بسیاری از سانسکریت به فارسی ترجمه شد. از مهم ترین اینها ترجمههای عبدالقادر بدائونی از مهابهاراتا و رامایانا است که در سال های 1590 ـ 1600 م انجام گرفت. متقابلن چندین کتاب مهم نیز از فارسی به سانسکریت ترجمه شده و بدین ترتیب فارسی دروازه ی ورود به دانش های اروپایی نیز شد.
به چند دلیل، میان سدههای دهم و سیزدهم هجری مراکز فرهنگی فارسی خارج از ایران رونق بسیار پیدا کرد. رسمی شدن تشیع در ایران در سدهی دهم هجری کانون توجه در ترجمه را باز به متنهای دینی منتقل کرد، بهویژه متنهای مربوط به سنت های پیامبر و سخنان امامان. نهجالبلاغه مظهری از کمال مطلوب در فصاحت و بلاغت شد که سخنان حکیمانه ی آن در بردارنده ی صنایع بلاغی گوناگونی است که حفظ آنها در ترجمه بسیار مشکل است. در شبکه ی در حال گسترشِ حوزههای علمیه شیعی در قم، اصفهان و دیگر شهرهای ایران، ترجمهی نهجالبلاغه و متنهای شیعیِ مشابه به زبان فارسی نهتنها اوج توفیق ادبی بلکه خدمتی بزرگ به امت اسلامی به شمار میآمد.
در هند، رویکرد به ترجمه با آن چه در ایران رواج داشت بسیار متفاوت بود. چند زبانگی در هندوستان به مراتب گستردهتر از ایران بود و این وضعیت در رویکردهای ترجمه بازتاب داشت. تبادل کلمه ها میان فارسی و زبانهای دیگر آزادانهتر صورت میگرفت و مقداری آسان گیری نسبت به کاربردهای مخلوط پیدا شد. این به نوبه ی خود فاصلهای میان فارسی ایران و فارسی هند و آسیای مرکزی پدید آورد. افزون بر این، نه فقط از عربی بلکه از زبانهای هندی، ترکی و نیز انگلیسی و روسی نیز ترجمه صورت میگرفت.
سرانجام، تحول های گوناگون تاریخی به یک دلیل اصلی، یعنی پیدایش تشیع در ایران که قبلا اشاره رفت، به ایجاد شکاف هایی میان فارسیزبانان انجامید… استعمار بریتانیا در هند و دست درازی روس ها به داخل آسیای مرکزی نیز کماهمیتتر نبود. در 1832 م. انگلیس ها حرکتی را آغاز کردند که نتیجهاش عملن محوِ فارسی از شبه قاره ی هند بود. همچنین، با افتادن آسیای مرکزی به چنگ روسیه در اواخر سدهی نوزدهم، تقریبن همهی فعالیت های مربوط به ترجمه در آسیای مرکزی فارسیزبان، با زبانهای جَغَتایی (بعدها اوزبکی) و روسی هماهنگ شد.
اینها همه بر کار ترجمه در ایران تأثیر گذاشت و ویژگی بینالمللی این زبان را سخت ضعیف کرد. این وضعیت در عصر جدید درنتیجه ی چندین عامل وخیمتر شده است؛ ازجمله ی این عامل ها قرار گرفتن فارسیِ آسیای مرکزی، که روس ها نام آن را به تاجیکی تغییر دادند، در ارتباطی جدید با زبانهای ازبکی و روسی و پیدایش جنبش اصلاح زبان در ایران است که هیچ توجهی به عواقب بیانیهها و اقدامات خود در مورد فارسی نداشته است. نتیجه ی چنین وضعی، بروز بحرانی در تفاهمِ زبانیِ متقابل بوده است و انبوه عظیم ترجمههای انجام شده به فارسی امروزیِ ایران را در بیرون از مرزهای این کشور تقریبا بیثمر کرده است. با توجه به این واقعیت که در سدهی اخیر، هیچ حرکت مهمی در حوزه ی ترجمه در افغانستان یا در بخشهای فارسیزبانِ آسیای مرکزی شکل نگرفت، میتوان گفت که در پایان سدهی بیستم سرنوشت فارسی به عنوان زبانی بینالمللی در نقطهی حساسی قرار گرفت که همچنان ادامه دارد.
دوران جدید در تاریخ ترجمه در ایران
در سال های پایانی سدهی نوزدهم، شماری از تحول ها به پیدایش یک رنسانس ترجمه در ایران انجامید. پس از یک سده و نیم بیثباتی سیاسی، سلسله ی قاجار (که از 1210 تا 1344 ق حکومت کردند) در اوایل این سده ثباتی ظاهری در جامعه ی ایرانی برقرار کرده بودند و با فرستادن دانش جویان ایرانی به اروپا، کم و بیش تماس های فرهنگی منظم با اروپا آغاز شد و این، نیاز فوری به برقراری تماس میان دولت ها را تشدید کرد. شیوه ی چاپ سنگی راه خود را به ایران یافت، به دنبال آن مطبوعات فارسی و صنعت نوپای تولید کتاب آغاز شد و اینها همه به آشنایی بیش تر با زبانهای اروپایی و رواجِ دوباره ی کار ترجمه انجامید.
انگیزه ی جنبش جدید ترجمه اساسا نیازی بود که برای دست یابی به علوم و فنآوری اروپایی احساس میشد. دولت قاجار که علاقهمند به نوسازی ارتش و نظام اداری ایران بود، در پی اعزام گروههایی از دانش جویان به خارج دارالفنون را که بر پایهی الگوی مراکز آموزش عالی اروپایی طرحریزی شده بود، به سال 1268 ق. در تهران بنیاد نهاد که نقش بسیار مهمی در نوسازی ایران ایفا کرد. برای آموزش موضوع های گوناگون، آموزگاران اروپایی استخدام شدند و ایرانیان غالبن در مقام دستیار و مترجم با آنان همکاری میکردند. این آموزگاران همچنین شماری کتابهای درسی در دانش های گوناگون تدوین کردند که بیش تر بر آثار علمی اروپایی استوار بود. به این ترتیب، ترجمه نیز کمکم نقش مهمی در تکامل فعالیتهای آموزشیِ ایران نوین پیدا کرد.
بسیاری از نخستین مترجمان آثار اروپایی دانشآموختگان دارالفنون بودند. مهم ترین آنان محمد حسن خان بود که به اعتمادالسلطنه معروف است و این آخرین لقبی بود که دربار به وی داد. از 1288 تا 1314 هجری، اعتمادالسلطنه رییس اداره ی جدیدی در دولت با نام «دارالترجمه» بود که هدفش هماهنگ کردن و سرپرستیِ کار ترجمههایی بود که در عهده ی نظارت دولت بود. زیر نظر اعتمادالسلطنه، بسیاری از آثار مهم اروپایی در دسترس ایرانیان قرار گرفت، این ترجمهها غالبن از فرانسه صورت میگرفت و بیش تر آنها برگردآنهای آزادی بود که به اقتباس نزدیک بود.
دیری نپایید که ترجمه به سوی رشتههایی چون تاریخ، سیاست و ادبیات کشیده شد و بخش لازمی از برنامههای گوناگون نوسازی شد. تقریبن همیشه ترجمه با این نیت انجام میگرفت که ایرانیان را با عنایت به گذشته ی شکوهمند خود، متوجه ی عقب افتادگی اشان بکنند. بیش از یک سده بود که خاورشناسان اروپایی با شوق و علاقه به مطالعه ی ادبیات فارسی و تاریخ ایران اشتغال داشتند. گویندگان رمانتیک، فرهنگ و تمدن ایرانی، بهویژه ایران باستان را میستودند. اگر قرار بود ایرانیان شکوه فرهنگ کهن خویش را باز یابند، میبایستی از این گونه آثار [اروپاییان] با خبر میشدند.
جنبش جدید در تاریخ ترجمه
جنبش جدید ترجمه از لحاظ تأثیر فرهنگی دست کم بهاندازه ی خود دانشی که منتقل یا خلق میکرد اهمیت داشت. در میان مجموعه ی متنوع کتابهایی که در دهههای آخر سدهی نوزدهم به فارسی ترجمه شد میتوان به داستانهای تاریخی ولتر در باره ی اسکندر کبیر، پتر کبیر، شارل دوازدهم، کتابهای مردم گریز و طبیب اجباری مولیر، تاریخ ایران مَلکم و نیز آثاری از برخی از معروفترین نویسندگان آن زمان اروپا، ازجمله دومای پدر، فنلون (7)، لوساژ (8)، برناردن دو سَن پیر (9)، ژولورن و دانیل دُفو اشاره کرد. وجود این گونه کتاب ها رفته رفته بر همهی جنبههای فرهنگ ایرانی، از سبک نگارش گرفته تا موقعیتِ زنان در جامعه، تأثیر گذاشت.
اکنون که پس از گذشت یک سده به ترجمههای فارسی اواخر سدهی نوزدهم مینگریم، این ترجمهها مخلوط عجیب و غریبی از ایدئولوژی و خیالپردازی، قصه و تاریخ به نظر میآید با وجود این، چنان چه به این پدیده با توجه به نیاز ایران به بازسازی و اصلاحات بیاندیشیم، شاید برای ارزیابی نقشی که این گونه آثار از لحاظ تاریخی ایفا کردهاند، در موضع به تری قرار بگیریم.
از لحاظ کیفیت زیباشناختی، در میان همهی ترجمههای سده بیستم، یک اثر برجستگی بیشتری دارد: ترجمهی میرزا حبیب اصفهانی از «ماجراهای حاجی بابا اصفهانی The Adventures of Haji Baba Esfahani» نوشته ی جیمز موریه. این کتاب موریه که در 1824 م نوشتهشده است، از جامعه ی ایرانی بسیار تند انتقاد کرده و به عنوان اثری واقعگرایانه هیچگاه مورد پذیرش ایرانیان نبوده است. ترجمهی حبیب اصفهانی که در 1872 م از متن فرانسوی صورت گرفته از بسیاری جهات بی مانند است. مترجم با استفاده از انواع تکنیک به این اثر حال و هوای بومی داده است: متن را به سبک محاورهای نوشته و ضربالمثلهای فارسی بسیار به کار برده و در جای جای اثر، شعر و طنز فارسی گنجانده است. این شیوه ی کار چنان موفق بود که پس از اندک زمان این نظریه پیدا شد که کار موریه احتمالن بر پایهی اصل فارسی نوشتهشده است. از آن جایی که این نظریه این تسکین خاطر را به ایرانیان میداد که انتقاد موردنظر شاید از سوی یک ایرانی صورت گرفته باشد، قوت و اعتباری پیدا کرد. این نظریه اکنون به کلی ردّ شده است.
تا پیش از پایان سدهی نوزدهم بخش قابل ملاحظهای از علوم و هنرهای اروپایی از طریق ترجمه در دسترس ایرانیان قرار گرفت و ترجمهی ادبیِ آثار اروپایی به حرکت های تازهای با هدف امروزی ساختن ادبیات فارسی انجامید. بدین ترتیب، ایران با اشتهای سیریناپذیرش برای ترجمه که به سبب تشنگی شدید برای بازسازی نظام حکومتی، اجتماع و فرهنگ از نوع الگوهای اروپایی پدید آمده بود، وارد سدهی بیستم شد. شرح و وصف های انقلاب فرانسه که به فارسی ترجمه شده بود نقشی مهم در جنبش مشروطیت (1323 ـ 1329 ق) ایفا کرد و ترجمهی فارسیِ قانون اساسیِ 1831 م بلژیک به عنوان سندی در پیشنویس قانون اساسی ایران که به سال 1324 قمری به تصویب رسید، به کار رفت. در 100 سال گذشته، متنهای ترجمه شده گوناگونی از اصل اروپایی و آمریکایی ـ از فانون های طبیعت و آداب اجتماعی گرفته تا مقررات حقوقی، اسناد سیاسی و آیین های اداری ـ نقش های مشابهی در ایران ایفا کردهاند.
به بیانی کلیتر، ترجمه مبنای بسیاری از پژوهش های فلسفی، دوراندیشی فرهنگی، فعالیت های اجتماعی و برنامههای سیاسیِ ایران در سرتاسر سدهی بیستم قرار گرفته است. ترجمه ابزار اصلی آشناسازی ایرانیان با اندیشههای نو، مکتب های فکری و روندهای ادبی و نیز از مؤلفههای لازم حرکت به سوی تجددگرایی بوده است؛ درنتیجه، ترجمه با اشتیاق و جدیتی بیسابقه در تاریخ زبان فارسی دنبال شده است. امروزه، تقریبن همهی آثار مهم تمدن غربی از ارسطو و افلاطون تا نمونههایی از آخرین روندهای جاری در قصهنویسی آمریکایی و فرانسوی بهصورت ترجمه در دسترس ایرانیان قرار میگیرد.
ترجمه گاه نیز راهی آسان، اگر نه برای رسیدن به ثروت که برای دستیابی به شهرت بوده است، بهویژه در علوم اجتماعی و ادبیات. گرچه ترجمه استعدادهای زیادی را به سوی خود جلب کرده، ولی گهگاه نیز تأثیری منفی بر تکامل فرهنگ داشته و مانع تلاش هایی شده است که برای کشف قابلیت ها و امکآنهای پیشرفت سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی که با الگوهای غربی سازگاری ندارد، باید صورت گیرد. با همه اینها، اهمیت ترجمه به عنوان فعالیتی فرهنگی تقریبن همهی روشنفکران برجسته ایرانِ معاصر را ترغیب کرده که مهارت خود را در این کار بیازمایند. اینان به ندرت در رشتههایی از گونه ی ادبیات و علوم اجتماعی تخصص یافتهاند. در عوض، به نظر میرسد شوق و کشش به ترجمه در شخص پس از زمانی پیدا میشود که مناسبتی برای آن بیابد یا آن را برای تقویت یا توجیهِ صلاحیت سیاسی، یا هنری خود ضروری تشخیص دهد.
با وجود این، میان ترجمههای قدیمتر و ترجمههایی که از زمان جنگ دوم جهانی تاکنون رواج داشته، میتوان تمایزی قایل شد. در دوره ی نخست، ترجمه به ترین شیوه برای آشنا ساختن ایرانیان با غرب به شمار میآمد. مترجمان ترجمه را وسیلهای برای شتاب دادن به حرکت ایرانیان به سوی امروزیسازیکی نگریستند. آنان ترجمه را، چه ادبی چه فلسفی چه تاریخی، ابزاری برای تحول اجتماعی و فرهنگی میپنداشتند. ترجمه در نظر آنان اساسن وسیلهای برای آموزش و پرورش و ابزاری برای توسعه ی کشور و انسجام فرهنگی بود.
تقریبن همهی مترجمان آن زمان ـ ازجمله، یوسف اعتصامالملک، محمدعلی فروغی، عباس اقبال آشتیانی و سعید نفیسی ـ اساسا علاقه داشتند که با نشان دادن موقعیت های فرهنگی اروپاییان به خوانندگان ایرانی، به فرهنگ ایران خدمت کنند. تقریبن تمام وسایل نشر افکار ـ صنعت کتاب، مجلههای ادبی و سیاسی و نیز مؤسسات آموزش عالی در دورهای متأخرتر ـ به منظور فرهنگبخشی و روشن کردن افکار ایرانیان باسواد، مقداری فعالیت های مربوط به ترجمه در برنامههای خود گنجاندند. به عنوان مثال میگوییم که مجله های ایرانی ـ مانند بهار، دانشکده، ارمغان، وفا و آینده ـ برای آگاه ساختن ایرانیان از تاریخ، سیاست و امور جاری ملت های اروپایی بر ترجمه تکیه میکردند و خواسته ی آشکار آنان این بود که این موردها را الگوهایی نشان دهند تا ایرانیان از آنها پی روی کنند. آنان با این کار به خلق سبک نگارشی جدید، وسایل و روش های جدید ارتباطات و نهایتا سنت ادبی تازهای کمک کردند.
پس از جنگ دوم جهانی، انگلیسی رفته رفته در دبیرستآنهای ایران جای فرانسه را گرفت و ترجمهها نیز دیگر عمدتن از زبان انگلیسی صورت میگرفت. هم زمان با این تحولات، اندیشه های مارکسیستی، از طریق ترجمههایی که توسط حزب توده ایران هدایت میشد، رفته رفته در ایران رونقی یافت. چندی نگذشت که آمریکاییها هم که قدرت را در ایران از دست انگلیس ها گرفته بودند، وارد صحنه شدند. در اواخر دهه شصت میلادی ترجمه به مرحله تازهای پای نهاد، زیرا نیروهای سیاسی رقیب برنامههای خود را از طریق ترجمه نیز به پیش میبردند.
در سال 1332 شمسی، «بنگاه ترجمه و نشر کتاب»، با ابتکار جوانی دانشمند و تحصیلکرده ی غرب به نام احسان یار شاطر در تهران بنیاد نهاده شد. این بنگاه، تحت نظارت دربار، تلاش هایی را در حوزه ی ترجمه هدایت کرد که نتیجهاش انتشار چندین رشته کتاب بود، ازجمله رشته کتابهای ادبی خارجی، رشته کتابهای کودکان و نوجوانان، رشته کتابهای ایرانشناسی و متنهای فارسی. اگر چه این بنگاه دامنه ی انتشارات مبتنی بر ترجمه را بهاندازه ی زیادی گسترش داد، اهمیت تاریخی آن در حقیقت در معیارهایی است که برای تأمین اصالت، دقت و ویراستاری کتاب ها مقرر کرده بود. این موسسه الگویی نیز برای کارهای مشابه به دست داد که از همه برجستهتر مؤسسه فرانکلین ایران، یک شرکت انتشاراتی آمریکایی بود که در سال 1333 شمسی بنیاد نهاده شد. چنین سازمانهایی ازجمله می کوشیدند تا دولت ایران را متقاعد کنند قرارداد «کپی رایت» ژنو را امضا کند، شرایطی را برای حق انحصاری چاپ ترجمهها وضع و معیارهایی برای ویرایش متنهای ترجمه شده تعیین کند. این تلاش ها چندان موفقیتآمیز نبود، چون ایران سودی در پیوستن به قرارداد بینالمللی کپی رایت نمیدید.
در ضمن، ترجمه همچنان یکی از مؤلفههای مهم زبانآموزی، بهویژه در سطح دانشگاه، باقی ماند. ولی این کار به شیوههایی نسبتن سنتی دنبال میشد که همیشه به تربیت مترجمان لایق و حرفهای نمیانجامید. کار عمده شامل ترجمههای عملی بود و بحث چندانی از مبانی نظری یا اصولی که بر فرایند نگارش متن حاکم است به میان نمیآمد، محصلان ترجمههای خود را ارایه میکردند، پس از آن بحث هایی صورت میگرفت و در پایان متنی به عنوان به ترین ترجمه ممکن از فلان متن اصلی پیشنهاد میشد.
طی سال های 1348 ـ 1357 شمسی، کوشش هایی در دانشگاه تهران، مدرسه عالی ترجمه و جاهای دیگر صورت گرفت تا ترجمهی ادبی از انگلیسی به فارسی و برعکس به روش تازهای آموزش داده شود. تدریس اساسن بر پایهی بررسی ترجمههای موجود و بحث درباره حسن و عیب های نسبی آنها بود و هدف آن هم این بود که دانش جو شباهت ها و تفاوت های زبآنها و متنهای مورد بررسی را درک کند. بحث های مفصل درباره ی سبک، شیوه ی بیان و بافت هر متن جای گزین شرط خلق متن [ادبی] شد. آموزش روش های ترجمه، با همهی اهمیتی که دارد، هرگز بهصورت مؤلفه بسیار مهمی در کار ترجمه موردنظر قرار نگرفته است.
در سال 1358 شمسی تا چند سال پس از آن، به عنوان بخشی از تلاش های دولت جمهوری اسلامی به منظور گرداندن جهت نظام آموزشی ایران به سوی ایدئولوژی خود، کمیتهای به نام «کمیته ی ترجمه، انشاء و ویراستاری» در ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل شد. این ستاد با استفاده از فرصتی که به دنبال تعطیل شدن موقت دانشگاه های کشور فراهم شده بود، به تهیه ی متنهای درسی که اصول عقاید را به تر بازتاب می دهد، مبادرت کرد. حوزههای علوم و معارف به حدود 30 رشته ی گوناگون تقسیم شد و کتابهای درسی دانشگاهی، که اغلب از انگلیسی و فرانسه ترجمه میشد، برای هر رشته آماده شد. بدین ترتیب، یک رشته کتابهای درسی که اساسن ترجمه و گردآوری از کتابهای اروپای غربی بود، تهیه گردید. این کتاب ها از آن زمان تاکنون روزآمد شده و هنوز در نظام آموزشی ایران استفاده میشود.
در حال حاضر، تدریس روش های ترجمه و فعالیت های مربوط به ترجمهی نوشتاری و ترجمهی شفاهی به هم آمیختهاند، و هیچ مؤسسه ی ویژه ای که تعیین برنامه ها و کارهای مربوط به ترجمه را هدایت کند وجود ندارد. در سال 1368 شمسی، انتشار مجلهای حرفهای به نام «مترجم» در دانشگاه فردوسی مشهد آغاز شد. این نخستین تلاش برای برانگیختن بحث های علمی درباره ی ترجمه بود. طی پنج سال انتشار نامنظم، این مجله یک رشته ملاحظات نظری و راهنماییهای عملی برای علاقهمندان حرفه مترجمی ارایه کرده است. همچنین، به منظور راهنمایی تازه کاران گهگاه در آن مصاحبههایی با مترجمان حرفهای و معرفی متنهای ویرایش شده به چشم میخورد. مقاله های آن دربرگیرنده ی طیفی از بحث های گوناگون است، از ترجمهی کامپیوتری و ماشینی گرفته تا ویرایش متنهای ترجمه شده و غیره.
ترجمه در ایران همچنان بخش مهمی از مطالعات دانشگاهی و کارهای حرفهای را که با زبانهای خارجی سر و کار دارد تشکیل میدهد و به عنوان وسیلهای برای ارتباط های اجتماعی، فرهنگی و ادبی میان ایران و بقیه جهان ـ بهویژه با توجه به تنگناهای اخیر بر تجارت و مسافرت ـ نمودِ برجستهای پیدا کرده است.
پی نوشتها:
1 ـ در تقسیم های زبانهای ایرانی، گویش یا زبانی به نام مادی اوستایی (Median) وجود ندارد. فقط اوستایی دارای دو لهجه کاثی و جدیدتر است ـ م.
2 ـ پازند نام الفبا نیست بلکه دقیقن به زبان پهلویِ بدون هزوارش اطلاق میشده است. این زبان پس از تازش عرب ها و شاید در سده های دوم م و سوم میلادی نشأت گرفته است. در آن زمان لغات هزوارش (= کلمه های آرامی که با تلفظ پهلوی خوانده میشده است) را از متن پهلوی بیرون کشیدند و بهجای آن واژه های پارسی نهادند. (برای توضیح بیش تر، نگاه کنید به دایره المعارف فارسی، ذیل پازند و اوستا.)
3 ـ اُکر، جمع اُکرَه، به معنیِ کره. در اصطلاح دانشمندان اسلامی، هندسه کروی علمِ اُکر (spherics، از Spherica)) خوانده میشود.
4 ـ Theodosius
5 ـ Lilavati
6 ـ Vija-Ganita
7 ـ Fenelon
8 ـ Le Sage
9 ـ Bernardin de Saint-Piere
فاطمه شفیعی
بخش ادبیات تبیان